انشا درباره يک روز از کلاس


انشا درباره يک روز از کلاس-عينکي


زنگ انشا بود، آن روز معلم نگارش از ما خواست تا در مورد خاطره يک روز از مدرسه انشا بنويسيم.


در طول مسير مدرسه تا خانه، آنقدر ذهنم درگير موضوع انشا بود که وقتي دوستم نظرم  را راجع به طعم بستني يخي که در مسير خورده بوديم  پرسيد، نميدانستم چه جوابي بدهم، چون اصلا حواسم به بستني يخي نبود.


ظهر بود و صداي اذان از مسجد محله به گوش مي رسيد.


به خانه که رسيدم، درباره موضوع انشا م صحبت کردم و از او کمک خواستم.


آن روزها موضوعي که بسيار داغ بود، ويروس کرونا بود.


تصميم گرفتم راجع به همان روز يک انشا بنويسم.


در چين ويروسي با نام کرونا شيوع پيدا کرده بود و خيلي سريع داشت به کشور هاي ديگر هم انتقال پيدا مي کرد.


چند روزي بود که مدرسه ما هم به حالت آماده باش درآمده بود.


آن روز، باباي مدرسه در ورودي حياط مدرسه، همه دانش آموزان را به صف کرده بود  و بع د از اينکه مقداري مايع ضدعفوني کننده کف دستهايمان مي ريخت، اجازه ورود به داخل مدرسه را مي داد.


اين نهايت تمهيدات مدرسه ما براي جلوگيري از انتقال ويروس بود.


بعد از وارد کلاس شديم، کلاس خيلي خلوت بود، دانش آموزان ماسک زده بودند، بعضي ها دستکش داشتند.


همه با هم درباره کرونا حرف مي زديم اما هنوز اطلاعات زيادي درباره آن نداشتيم.


معلم وارد کلاس شد، او هم ماسک و دستکش داشت، انگار همه با هم غريبه بوديم، شرايط خيلي بدي بود.


معلم مدام از ما مي خواست از هم فاصله بگيريم و دست هايمان را به چشم ها و دهانمان نزنيم.


چقدر سخت بود که ديگر نميتوانستم بعد از دست زدن به خودکارم يواشکي و دور از چشم معلم پفک بخورم.


البته ديگر خيلي راحت به بهانه شستن دست ها، از کلاس فرار مي کرديم و بعد از کلي تاب خوردن در حياط مدرسه وارد کلاس مي شديم.


معلم هم همان لحظه ورود مي گفت الان ديگه استرليزه شدي؟ چرا دست گيره در رو گرفتي؟


ما هم که ميگفتيم واي راست مي گيد بريم دوباره بشوريم.


خلاصه کرونا هم باعث شده بود حسابي از درس خوندن فرار کنيم.


زنگ آخر بود، صداي باران از پشت پنجره شنيده مي شد، معلم مدام تاکيد مي کرد که فردا اگر کسي بدون ماسک و دستکش بياد، توي کلاس راهش نميدم.


تو اين بين يکي ميگفت من هر جور شده ماسک و دستکش گير ميارم، يکي از ته کلاس ميگفت بابا برو بشين خونه حوصله داري!


خلاصه اينکه معلم موضوع انشا رو به ما گفت، اما از فرداي اون روز مدارس به خاطر شيوع ويروس کرونا تعطيل شد.


فکر نميکردم، يک ويروس فسقلي يکباره بين ما اين همه فاصله بيندازد.


 


حتما بخوانيد: انشا ي درد و دل يک موش آزمايشگاهي


 



چگونه کتاب درسي را مطالعه کنيم؟

نکات حياتي در برنامه ريزي درسي

راهکارهاي افزايش انگيزه براي درس خواندن

انشاي صفحه 104....نهم...فعاليت نگارشي...

انشا درباره يک روز از کلاس

مي ,هم ,کلاس ,انشا ,مدرسه ,معلم ,ماسک و ,بود که ,بعد از ,و دستکش ,موضوع انشا

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

... فرادیس (بـــوستــان دین شناسی) FARADIS ادبياتچي postcl ام اس در پاریس کوچولو آلبالو خشکه گلاریژان ☆ مجموعه فرهنگی مذهبی فدک☆ _ •°سازمان مردم نهاد رهروان کوی غدیر°• _☆ هیئت ریحانه الحسین(ع)☆ پروژه فیزیک استاد نیکونژاد وبلاگی مناسب برای همه افراد... دنیای شبکه